برای یک دانش آموز، لحظاتی که در طول روز می گذراند، معمولا طبق روال همیشگی است. مگر اینکه اتفاق خاصی بیفتد.
در یک روز عادی اگر تعطیل نباشد، صبح ساعت 7 از خواب بیدار می شوم.
بعد از کمی کش و قوس رفتن در رختخواب، بلند می شوم و به صورت آبی می زنم و آماده ی صبحانه می شوم.
معمولا پدر یا مادر صبحانه را آماده کرده اند و وقتی برای صبحانه خوردن می روم همه چیز آماده است.
پس از خوردن یک صبحانه ی مفصل و دریافت انرژی مورد نیازم، می روم و لباس هایم را می پوشم و به همراه کیفم به بیرون می روم و منتظر سرویس مدرسه می مانم.
با آمدن سرویس و دیدن دوستانم، شروع به گفتگو با دوستانم می کنم و درباره ی خیلی چیزها صحبت می کنیم.
پس از رسیدن به مدرسه و کمی منتظر ماندن، صف صبحگاهی شروع می شود و بعد آن به کلاس هایمان می رویم.
بعد از کلاس ها و برگشتن به خانه، لباس هایم را عوض می کنم و دست هایم را می شویم و اگر مادر غذا را آماده کرده باشد، درکنار خانواده ناهار را می خورم.
بعد از ناهار کمی خود را با کتاب هایم سرگرم می کنم و تکالیفی که دارم را بررسی می کنم و برنامه ریزی می کنم که بعد از یک استراحت کوتاه آنها را انجام دهم.
بعد از یکی دو ساعت استراحت به سراغ تکالیف می روم و آنها را انجام می دهم و کتاب های روز بعد را آماده می کنم.
عصر ها معمولا با دوستانم در کوچه به بازی مشغول می شویم. پس از کلی بازی به خانه بر می گردم و بعد از شام و دیدن تلویزیون آنقدر خواب آلود می شوم که با اصرار مادر و پدر به اتاق می روم که بخوابم.
این بود انشای من در مورد اینکه چگونه یک روز عادی من می گذرد...
خوب نبود ، مثل یه ماشین نگیم هر روز چی میکنیم ، خوب توضیح بدیم با احساس اینا و الا خودمون میتونیم بنویسیم اینطوری